GI 58

It appears your Web browser is not configured to display PDF files. Download adobe Acrobat or click here to download the PDF file.

Ghani Location: 
Box 1

Reza Qoli Hedayat: A list of the rulers of Mazandaran

GI 58

درآمد: خط رضاقلی هدایت: بخشی از تاریخ پادشاهان مازندران و طبرستان

در حاشیه: خط رضاقلی هدایت

در ذکر سلاطین مازندران و طبرستان

و پادشاهان مازندران و طبرستان غالباً از جانب شاهنشاهان ایران بوده تا زمان اردشیر بابکان که جسنفشاه [جسنست شاه] در آن ولایات حکومت و ابابیت* مینمود و حدود طبرستان آنچه در تواریخ قدیم آنجاست زیاده از آن است که اکنون محدود و مشهود است که نوشته اند که حدی معین بود که آنرا فرشوادگر می خوانده اند یعنی زمینهای پهن و صاف و کوهستان و جز آن آذربایجان و آهار و طبرستان و کیان و دیلم و ری و قومس و دامغان و گرگان بوده و این حدود را منوچهر شاه معین فرمود و وسوخرا که در عهد ساسانیان خاصه انوشیروان حاکم این ولایات بوده او را اجرشاه می گفته اند یعنی ملک اسبابی و مازندران شهری بوده بحد مغرب و موز و ماز نام کوه مازندران است و شهرهایی که داخل انبوه است آنها را موزاندرون و مازاندران خوانده اند و آن کوهی است که ازحد گیلان کشید و تا بلاد قصران که موزه کوه گویند و تا جاجرم رفته و طبرستان از دیار جاری شرقی تا بلاط که دهی است ورای موسم غربی را گویند و در قدیم این مواضع بیشتر بوده است و در عهد جمشید کوهها را صاف و جنگلها را قطع کرده اند و زمین و شهر و خانه در آن پیشنهاد نهاده اند و فریدون در لارخان مولد شده در آنجا تربیت یافته و بکار سواری مشعوف و معروف شده در دماوند و جلاب بسر می برده و چون خروج کرد خلق امیدوارکوه و وقار کوه بدو پیوستند و گرزی بصورت سرگاو برای او ساختند بر ضحاک مظفر شده بدماوند آورده محبوس کرد گویند شهرساری را طوس ساخته و طوسان نام نهاده بتدریج آبادان شد بعضی گویند فرخان بزرگ پادشاه مازندران شد و باو را که از مقربان او بود بفرمود آنجا که شهرسازی است شهری بنیاد کند  [متن خط خورده و این حاشیه اضافه شده است]‌ (آنجا که ده اوهر هست و موضعی است بلند با چشمه های بسیار شهرهی بنیاد نهاد مردم او رشوت داد بردر* آنجا قبول کرد و در جایی که ساری است بنیاد شهر نهاد و آن محلی پست بود) فرخان بنامد و جای شهر را خوب ندید جائی بهتر از آن را برشوه ترک کرده بود لهذا باو را از درخت بیاویخت و جریمه کرد آنجا را که باو را آویخته باواویجان نام کرده اند علی الجمله در عهد دولت سلاطین ساسانیان جسنفشاه معاصر اردشیر بابکان حکمران مازندران بود.

و از آن پس  بعهد ملکت قباد بن هرمز و از جانب او کیوس بایالت طبرستان مامور شد و او برادر اکبر انوشیروان بود چون قباد در گذشت و شاهنشاهی ایران بنوشیروان رسید و خاقان ترکستان به تسخیر ایران قصد کرد کیوس بحکم انوشیروان سپاه طبرستان را بحرب خاقان برد و بر او مظفر شد و از صیحون بگذشت و بخوارزم از خویشان خود هوشنگ نامی بنشاند و بعرنین* و نهرواله رفته خراج توران و هندوستان گرفته بطبرستان باز آمده غنایم بانوشیروان فرستاد و فیمابین نقار حاصل شد و کیوس بمداین لشکر کشید و مغلوب و مقبول شد و شاپور پسر او را برزم خاقان مامور کرد و در روز مصاف سه هزار سوار مکمل مسلح بحمایت شاپور باخاقان مصاف دادند و مظفر شدند و انوشیروان تحقیق حال آنها کرد معلوم شد که بزرگ ایشان سوخر ابن قارن بن سوخرای بزرگ است که از اولاد کاوه بوده و از قباد روگردان شده در ملک هیاطله حکومت یافته بوده چون انوشیروان نسبت و حسن آنها نیک بدانست از اولاد سوخرانیه و رنجیده بماوراء النهر رفته اند ایشان را بهمراه آورده  رزمهر که برادر بزرگ آنها بود به زابلستان فرستاد و قارن را که برادر کهتر بود و حکومت طبرستان داد و هذا امجد کوه و آمل و لفور و فریم که کوه قارن نام یافته باو داد و قارن اسپهبد طبرستان شد و اولاد او را قارنوند خواندند چنانکه اولاد باو را باوند و اولاد لارجان را لارجانوند خوانند و شاپور که پسر کیوس بود چون بعهد هرمزد فوت شد پسر او را باو نام خسروپرویز تربیت ها کرد و در خدمت او معتبر بود اصطخر و آذربایجان و عراق و طبرستان بدو داد و او بخوارزم و توران استیلا یافت بعد از پرویز که سلطنت به آزرمی دخت رسید او را بخواند و بسپهسالاری وعده داد و او قبول نکرد و بفارس شد یزدگرد شهریار او را بحضور خواست و در همه حال با او بود تا در گذشت و دولتش سپری شد.

در ذکر سلاطین گاوباده مازندران چون قباد پدر نوشیروان بشاهی بنشست جاماسب کهتر برادر او با مهتر برادر بلاش بود و چون بلاش در گذشت او از قباد گریخت و بارمینه افتاد و در بیدجری* و سقلاب شجاعتها بظهور آورد و آن ولایت را بگشاد و فرزندان پیدا  کرد یکی از آنها نرسی بود. پسر او فیروز بعد از پدر بر گیلان مظفر شد از آنجا زنی بخواست و او را فرزندی آمد گیلان شاه نام نهاد و ازو فرزندی شد او را گیل بن گیلان شاه خواندند همچنین گفتند که او پادشاه مازندران خواهد شد بعد از سن شباب دو سر گاو پیش انداخته از گیلان بمازندران آمد و در آن وقت از جانب اکاسره آذرولاش حاکم بود وی ملازمت او پذیرفت و ازو شجاعتها بظهور رسید و گاو باره در طبرستان معروف شد پس مرخص شده بگیلان آمد و لشکر بساخت و بمازندران تاخت آذرولاش کسری را آگاهی داد چون نسب او تحقیق کردند معلوم شد که از اولاد جاماسب است و طبرستان بدو دادند  گاوباره پیشکشها بکسری فرستاد فرشوادگر شاه گیل گیلان برلقب اواخر فقیر* شد پس از آن آذرولاش از اسب بیفتاد و بمرد ملک او جیل جیلانشاه را منجر شد و این واقعه در سی و پنج از تاریخ تازه عجم بود از گیلان تا گرگان قصرهای عالی ساخت اما دار الملک او گیلان بود بعد از پانزده سال سلطنت فرو رفت یعنی بمرد و ازو دو پسر ماند دابویه و پادوسپان، دابویه برتخت وراثت برنشست و پا دوسپان بملک روبان پادشاهی می کرد چون لشکر اسلام بر یزدگرد مسلط شدند و او منهزم بری افتاد باو بطبرستان افتاد و در آنجا بماند و به آتشکده کوسان مجاور شد و ترکان به خراسان مستولی شدند و امام حسن بن علی ع و عبدالله بن عمر و حذیفه الیمان و قثم بن عباس و مالک اشتر نخعی بمازندران آمدند اهالی مازندران باو را از آتشکده بیرون آورده پادشاه کردند پانزده سال پادشاهی کرد و روزی در قصبه شارمام ولاش [بلاش] خشتی بر پشت او زده او را بکشت و بعد او هشت سال پادشاهی کرد از باو کودکی سهراب نام ماند مردم او را برداشته پادشاه کردند و بکوه قارن بردند ولاش را بکشتند و او در فریم سلطنت یافت.

اما حال دابویه بعد از باو مردم طبرستان گروه گروه شدند و دبویه [کذا] نیز بمرد و فرخان نام ازو پسری بماند لشکر بمازندران کشید تا حد نیشابور مسخر کرد شهرها بنیاد نهاد و طبرستان معمور شد آخرالامر دیلمان بر او شوریدند او گریخته به آمل آمد و در قلعه فیروز خسرو حصاری شد بعد از چهار ماه دیالمه متفرق شدند او بیرون آمد از آمل تا دیلمان خندقها ساخت و جوی و جرّ بیفکند که جز پیاده آمد شد نتوانستی و در عهد خلافت امیر المومنین علی ع سپاهی بسرداری مصقله بطبرستان آمدند دو سال با  فرخان محاربه کردند بر او استیلا نیافتند و خوارج از نهروان گریخته بعضی بمازندران آمدند تا سپهبد فرخان استقلال یافت مدت ملک او هفده سال درکشید بعد از فرخان دارمهر مهتر پسر او بجای او بر تخت ملک برنشست دوازده سال پادشاهی کرد و در زمان او کسی بطلب ملک مازندران نیامد و درین ایام اواخر دولت بنی امیه بود و مروان حمار خلافت داشت و آغاز دعوت ابومسلم بود و بعد از دارمهر پسرش اسپهبد خورشید حکومت یافت چون او کودک بود عمش هشت سال به نیابت او پادشاهی کرد پس اوخود برنشست و اقاربش بدو خدمت کردند وندرند و فهران و فرخان کوچک که پسرزادگان سارویه بن فرخان بزرگ بودند هر یک حکومتی و محلی یافتند وندرند را بمرزبانی آمل فرستاد فهران را کوهستان داد و فرخان را باخود همی داشت و شهر خواستان بن یزدان گرد را لشکرکشی داد و جایها آبادان کرد و شهری بساخت مشتمل بر پنج* دروازه و حصار و خندق و نود و سه زن بگرفت و برای هر یک در جائی قصری مخصوص عمارت کرد و در اسباب تجمل افزود چهارصد استراشهب رخت او کشیدی پسری داشت هرمزد نام ولیعهد کرد و از جمله زنانش یکی دختر فرخان آذرمی دخت و دیگری دختر فرخان کوچک عمزاده او بود و اسپهبد خورشید سپهداری داشت قارن نام که بسیار محتشم بود و اسپهبد خورشید معاصر منصور خلیفه عباسی بود و بخدمت خلیفه نرفته مغضوب شد و مقهور گشت و لشکر عرب بمازندران آمد و متصرف شد و خورشید پنهان گشت چون مردم طبرستان از ظلم حکام و سرداران عرب بستوه آمدند از فرزندان سوخرا ونداد هرمزد بن النداء بن قارن سوخرا را بپادشاهی پذیرفتند اسپهبد شیروین ملک الجبال و مصمغان دلاش نیز بدو موافقت کردند تا خروج کرد و سپاه عرب را بکشتند بحکم خلیفه سالم بمازندران آمد و کشته شد پس ازو فراشه نام بیامد او را نیز مازندرانیان با سپاهش قتل کردند خلیفه  روح بن حاتم را بفرستاد پس عمر بن علا بیامد کشته شد یزید بن مزید مامور شد تا خلیفه عصر موسی بن مهدی را بفرستاد ونداد هرمز با او مصالحه کرد و با او ببغداد رفت باز بمازندران آمد عبدالله بن قحطبه و عثمان بن نهیک [ناهیک] از جانب خلیفه به مازندران آمدند پس مثنی بن حجاج بیامد علی الجمله شروین بن ونداد هرمزد سالها با اعراب زد و خورد داشتند تا شروین وفات یافت ازو دو پسر ماند اول [باقی متن در دسترس نیست]

ایلقار* خود را در هرات* بشاهرخ خبر را رسانیده  این خبر بگوش او گفته و باذن او به سیستان آمد و شاهرخ بدو صفت* فرستاد وی شاه بهرام برادر خود را برنجات شاهرخ فرستاد شمّه در آن صفحه دست چپ نوشته شده  [این صفحه در دست نیست]

پانوشت: متن مربوط به تاریخ اولیه ی مازندران و طبرستان است. تمامی اسامی با تاریخ مقابله شد. اما چون ماهیت سند صرف خط یادگاری از هدایت بود و از این مجموعه دور بود،‌ توضیحی بر آنها نوشته نشد.

رضاقلی هدایت (۱۲۱۵-۱۲۸۸): شاعر در دربار فتحعلی شاه و ملقب به «خان» و «امیرالشعراء». در ۱۲۷۹ به سمت للگی مظفرالدین شاه برگزیده شد و در زمان محمد شاه با سمت ایلچی به خوارزم رفت و سفرنامه ی خوارزم را نگاشت. وی همچنین مولف ۷ جلد مجمع الفصحاء، ریاض العارفین، فرهنگ انجمن آرای ناصری و سه جلد آخر روضة الصفا است. علیقلی خان مخبرالدوله و جعفرقلی خان هدایت،‌ نیرالملک پسران وی هستند.

 

PDF Transcription: